همزمان با غرش آسمان، کلافه چترم را باز میکنم و روی سرم میگیرم. برای بار چندم به پدر و مادر نداشتهی آسمان بد و بیراه میگویم و با حرص کفشهاییم را در میان آبهای جمع شدهی پیادهرو میکوبم. امروز، روز اول کاریام است و اصلا دوست ندارم دیر برسم. به خصوص که مدیر شرکت، مردیست بدعُنُق و سختگیر که اگر یکی از کارکنان بیشتر از ده دقیقه تأخیر کند، او را توبیخ و اخراج میکند.
تازه از خمِ کوچه گذشتهام که سرم را بلند میکنم و با دیدن فاصلهای که تا خیابان اصلی باقی مانده، اخمم رنگ میگیرد.
هنوز قدم اولم به دوم نرسیده که با کشیده شدن دستم، چتر از دست دیگرم میافتد و چشمهایم گرد میشود. هنوز جیغِ خفهام از لبهایم خارج نشده است که یک نفر محکم دستش را روی دهانم فشار میدهد و کنار گوشم میگوید:
هیس! صدات در نیاد.
زود به سمتش بر میگردم.
اما او امان نمی دهدو من را به زور سوار یک ماشین می کند.
سپس چشمانم را میبندد تا جایی را نبینم و ماشین حرکت می کند.
هرچه تلاش می کنم دستم را باز کنم نمی توانم،
آخر دستم بسته است و کار من کاملا بی فایده است.
بعد از کلی راه بالاخره ماشین می ایستد و چشم بند از چشمان من جدا میشود.
با عصبانیت میگویم:
– با من چه کار دارید، منو ول کنید، میخوام برم.
آن مرد هم که نمی شناسمش با صدای بلندی می گوید
ساکت شو.
من هم ساکت میشوم وهمراهش میروم.
وارد یک سوله میشویم و دستان من را محکم میبندد به صندلی و میرود.
ساعت ها در آن سوله می مانم.
هرچه صدا میدهم کسی نمی آید و خبری نیست.
بالاخره عصبانی میشوم و تلاش می کنم تا آن طناب را از دستمانم جدا کنم.
اما نمیشود که نمیشود.
ساعت ها میگذرد و من خسته میشوم.
درهمان لحظه صدایی می آید و یک ون وارد سوله میشود.
کسی پیاده نمیشود.
ديگر صبرم سر میرود و بلند می گویم:
-آهای، شما کی هستید.
در همین لحظه چندین نفر از ماشین پیاده میشوند.
به نظرم آشنا می آیند اما به روی خودم نمی آورم.
باران کیک به سمتم شروع میشود.
همه تولد مبارک گویان به سمتم می آیند.
در آن لحظه آنقدر دلم میخواهد دستم باز شود تا عقده خودم را برسرشان خالی کنم.
بالاخره بعد از اینکه تمام تنم را کیکی میکنند دستانم را باز می کنند و من هم صندلی را از زمین برمیدارم به دنبالشان میدوم و بعد از اینکه یکجا همه را گیر می اندازم شلنگ آب را از زمین برمیدارم و تبدیل شان می کنم به یک موش آب کشیده.
البته که دیگر کارم را هم از دست داده ام.
4 پاسخ
یکم برای تولد زیاده روی نبود؟xD
نه دیگه گاهی هم باید غافلگیر بشید😁❤️
غافل گیر شدم!
فقط یک پیشنهاد داشتم
از فعل شود زیاد استفاده کرده اید
موید باشی جواد جان
همه انگار اینطور شده^_^ حتما رعایت می کنم،ممنون❤️😘