روپوش مرگ

* بیش از هشتاد درصد این داستانک واقعی می باشد!

* هدف از نوشتن این داستان تنها نشان دادن یک درد مشترک بین برخی دانش آموزان بوده است!

 

صبح روز شنبه دوم مهرماه
دانش آموزان دهمی با شوق و ذوق نچندان زیاد به سمت مکانی در خارج از شهر حرکت میکنند، میگویند آنجا بهترین مدرسه شهر است. همه با بالاترین حد از انگیزه برای رسیدن به هدف به سمت مدرسه در حال حرکت هستند.
مدرسه خارج از شهر و در میان بیابان است؛ به نظر میرسید در گذشته از اینجا رودی میگذشته است شاید هم خبری از رود نبوده است. همه وارد مدرسه شده اند برخی ها چند نفره برای آزمون ورودی اقدام کرده اند و با یکدیگر توانسته اند وارد مدرسه شوند و برخی هم تنها تر از همیشه در گوشه ای برای خودشان نشستند و هیچ کس را نمیشناسند.
به محض تصمیم گیری عقرب بزرگ ساعت برای حرکت به روی عدد نه زنگ میخورد و دهمی های سرگردان هنوز حتی نمیدانند باید چگونه صف ببندند، بالاخره با کمک سال بالایی ها صف را تشکیل میدهند و پس از مراسم ابتدایی مردی عینکی با شکمی بزرگ به پشت تریبون می آید، هیچکس او را نمیشناسد به جز یازدهمی ها و دوازدهمی ها که انگار با او آشنا هستند.
شروع صحبتش همانند تمام افرادی که روز اول مدارس پشت تریبون میروند با تبریک سال جدید تحصیلی است و سپس با دادن اخطار به ورودی های جدید که اینجا دبیرستان است و با همه جا فرق دارد شروع میکند به گفتن قوانینی که سالهاست در گوش هم گفته شده است.
بالاخره پس از بیست دقیقه صحبت کردن به بچه ها اجازه میدهد تا همانند گردان های ارتش به ترتیب و بدون هیچگونه خطایی به سمت کلاس های خودشان بروند، انگار تابلو هایی است که دانش آموزان میدانند باید به کدام کلاس برود، همه وارد کلاس میشوند دیگر خبری از آن دویدن ها برای گرفتن صندلی نیست هرکسی جایی میرود و مینشیند.
کلاس در سکوت فرو می رود، هیچ کسی با دیگری صحبت نمی کند تا اینکه پس از چند دقیقه همان مرد عینکی و شکم دار وارد کلاس میشود و پس از اینکه بر روی صندلی معلم مینشیند شروع به صحبت کردن می کند.
– سلام بچه ها ! سال جدید تحصیلی را به شما تبریک میگویم.
دلم میخواهد تا میتوانم به او فحش بدهم از صبح تا الان شاید ده باری این جمله مزخرف را شنیده ام و هنوز باید چندین فرد دیگر را تا آخر هفته با این جمله تحمل کنم.
– من امسال برای شما دو نقش را در این مدرسه ایفا خواهم کرد من هم مدیر شما هستم و هم معلم فیزیک شما!
و سپس شروع به گفتن قوانین کلاسش میکند، چند دقیقه ای در حال گفتن قوانین است و پس از آن شروع به تدریس درس میکند. همچنان کلاس آرام است اما کافی است فردی خمیازه بکشد تا مورد خشم معلم قرار بگیرد.
هفته اول کلاس هر زنگ در آرام ترین حالت خود به سر میبرد و برخی معلم ها پس از معرفی خود و دانستن تمام شجره نامه دانش آموزان شروع به درس دادن میکنند و برخی هم درس نمیدهند و تا آخرین دقیقه زنگ از خودشان و افتخاراتشان میگویند.
هنوز هفته اول تمام نشده است که از شصت نفر ورودی مدرسه بیشتر از بیست نفر تصمیم بر این میگیرند که تغیر رشته بدهند و بروند، کسانی که هنوز دوام آورده اند برایشان میخندند و در ذهن خودشان آن فرد را کم هوش ترین فرد روی زمین میدانند.
با شروع هفته دوم از آنجایی که برخی معلم ها درس داده اند تمام دهمی ها کتاب به دست در حال درس خواندن هستند و هچیکس را جز کتاب و خودشان نمیشناسند فقط درس میخوانند زیرا برخی روپوش سفید پزشکی را میخواهند و برخی دندانپزشکی و داروسازی این رشته ها بهترین رشته هایی هستند که از نظر آنها یک فرد میتواند در آن تحصیل کند و پس از آن موفق شود و بهترین زندگی را برای خودش و خانواده اش بسازد.
کلاس از حالت خشک خود در حال پوست اندازی است و بچه ها کم کم در حال آشنا شدن با یکدیگر هستند و در این میان اگر فرصتی به دست بیاید بچه ها کمی با هم صحبت میکنند و میخندند اما صحبت هایشان هم حول و محور درس میچرخد .
روزها یکی پس از دیگری در حال گذشتن هستند و معلم ها با بدترین نسخه از اخلاق خود با دهمی ها برخورد میکنند و بر این باور هستند که این کار باعث میشود از جو راهنمایی خارج شوند و بدانند که در دبیرستان درس ها سخت تر است و باید جدی باشند از طرف دیگر خوشحالی و خنده دانش آموزان دهمی کم کم در حال تمام شدن است و حالا میفهمند چرا پایه های بالاتر خیلی دیگر علاقه ای به معاشرت ندارند و با اخم های درهم کشیده از جلوی دیگران می گذرند.
پس از گذشت چند ماه دیگر هیچ چیز جای خودش نیست! مدیر دائما به بچه ها میگوید باید فقط درس بخوانند و به هر نحوه ای آنها را مجبور میکند تا درس بخوانند اما در این میان کسی که باید زیست بخواند در حال خواندن نامه های شاملو است و والیبالیستی که بایستی در زمین بازی میبود در حال خواندن زیست است دیگری که باید در گوشه ای مینشت و مینوشت حالا در حال خواندن مطالبی است که دیگر ربطی به داستان هایش ندارد.
پلی لیست های مملو از آهنگ های شاد حالا لبریز از آهنگ هایی که عجیب است یک نوجوان شانزده ساله در حال گوش دادن آنها باشد ، دیگر خبری از بازی نیست و حالا ذهن ها پر از دغدغه هایی شده است که در حال دیوانه کردنشان است دیگر غرور نوجوانی اجازه نمیدهد که از پدرش درخواست پول کند و با نگاه به موجودی کارتش نمیداند باید چه کند اما دیگرمبنای زندگی اش را فقط یک کلمه سه حرفی گرفته است و هیچ کار نمیتوان بکند.
در میان تمام دغدغه ها هر روز مدیر با گفتن جمله تکراری اینکه من به هیچ کدام کلاس ها به جز کلاس شما امید ندارم میخواهد به دانش آموزان انگیزه بدهد در شرایطی که حالا علاوه بر خودشان دیگر خانواده هم از آنها توقع دارد پس از خرید کتاب های کمک درسی و صد ها چیز دیگر با درس به موفقیت برسد.
در این میان یکی نمیتواند دوام بیاورد و خودش را همانند بسیاری از دانش آموزان دیگر میکشد و مدیر هر روز سعی میکند تا خودکشی دانش آموزی که بهترین دانش آموز کلاس در دو سال پیاپی بود را با بهانه هایی از یاد دانش آموزان ببرد اما نمیشود یک واقعیت را از یاد صد ها نفر برد.
کنکور از راه میرسد همان دروازه رویایی به سوی موفقیت که مدیر و تمام معلم ها برای دانش آموزان تعریف کرده بودند همان پنجره ای که قرار است تفاوت میان خوشبخت ها و بد بخت ها را معین کند، همه چیز قرار است در چهار ساعت به اتمام برسد و مسیر زندگی هر کسی از نظر آنها مشخص شود و حالا با اتمام کنکور، تمام ماجرای دوزاده ساله دانش آموزان با پیامی شامل آرزوی موفقیت و ادامه زندگی زیبا تمام می شود.
مدیر همچنان سخت گیری هایش را دارد و به هر نحوی میخواهد دانش آموزان را به سمت درس بکشد و حالا از تابستانی که فرصتی برای یادگیری بیشتر مهارت مورد علاقه است هم برای درس استفاده میشود.
اما انگار با آمدن نتایج خبری از آن شغل های رویایی نیست و هیچ کس نتوانسته خود را به شغل های رویایی برساند و حالا تنها بچه هایی هستند که پس از دوازده سال باید شروع به ساختن زندگی کنند!
اما آنها همچنان اسرار دارند همه با یک نردبان به موفقیت میرسند.

شاید این نوشته ها هم جذاب باشن:

دسته‌بندی نشده

انتظار

کلا با هم دو سال فاصله سنی داشتیم. خواهر و برادری بودیم که شبیه مون توی جزیره پیدا نمیشد، همیشه با هم بودیم و حتی

ادامه پست»

2 پاسخ

  1. 이란이든 한국이든 입시는 항상 치열하구나…
    한국 고등학생의 하루도 장난아니게 빡세지
    요즘은 어때?잘 살고 있어?

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *